قلت ان الحریة هي...
اجمل حب ،
و الحب هو الحریة
**

و انا مبهورة بفنونك الجمیلة
القصیدة، الغزل ...
و النثر کالغزلان

**

اخاف ابکي
و انت تلمع بي قطرات دمعي
کالؤلؤة المصقولة،
اخاف اضحك و
انت تغرد کالعصفورِ
على شفتي
اخاف من کلمات الحب...
تلفظ حروف اسمك...

**

قلت النخیل تراثي
هل تذکر اول لیلة الغرام
و النخلة بین النهرین
یتراقص الریح بین عتمة سعفها
ونشدت قصیدة الیاسمین
بجنون و حنان و...

**

اللغه هي الحضارة
تثیرني احلامك الوردیة
کصهیل فرس الاشتیاقِ
على قمة قوامیس العالمِ
یا اجمل لغة العالمِ
تجري من ثغرك کالعسلِ

**

و قلت حب الارض هي الثقافة
سنزرع فیها الآمال
و ستأتي غابات النخل
ونُرزق اطفال الحریة،
لن اتنازل ابدا یا سیدي...
عن ارضي و حضارتي
عن لغتي و ثقافتي
والحریة،
حبک هو
الحریة ...


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه پانزدهم اسفند 1386 توسط  مژده | آرشیو نظرات

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


چه زیباست

"حبك"


حبک نافذة
و کل صباح
أفتحها
كي أملأ حیاتي
من عطر حنانك
****
حبك غابة خضراء
و کل لیل
أضیع فی عتمة نخیلها
**
حبك بسمة حمراء
تقطفني
من عالم برودة الصمت
إلی کتابة الکلمات الحارقة
**
حبك باقة ورد ٍ
کل یوم
حین أذهب للعمل
ابتاعها من
بایع ِ وردٍ جوال
**
حبك .. حب ٌ طفولي
يجعلني
اُغني آلامي
بموسیقی المطر و الریحان
و يجعلني أرفض
کل الاسالیب
و التقالید الکلاسيكية...
**
لاتغلق النافذة
ستذبل البسمات الوردیة
علی فم حیاتي.

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


من از تو

سه چیز را با احتیاط بردار:

قدم،قلم، قسم!
 
سه چیز را پاک نگه دار:
 
جسم،لباس،خیال
 
از سه چیزکار بگیر:
 
عقل،همت، صبر!
از سه چیز خود را دورنگهدار:

افسوس، فریاد، نفرین!
 
سه چیز را آلوده نکن:
 
قلب، زبان، چشم!
 
اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن:
 
خدا، مرگ و دوست.
 

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


زلیخا

هيچکس نـفهميـــــد که « زلـيخـــــــا » مــَـــــــــرد ­ بـود ....!!

ميــــداني چــــــــــــرا ­ ؟؟؟

مـــــردانـــگي ­ ميــخواهـــــد!

مــــــــاندن ، پــاي عشــــــقي که مـُـــدام تـو را پـــس ميــــزنــد.... ­.


Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


خیلی وقتا

خيلــــي وقــــتا بهــم ميگن :چرا ميخنــــدي بگو ما هــــم بخنـــديم …

اما هرگــــز نگفتــن:چرا غصــــه ميخوري بگـــو ماهــم بخــوريم…

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حدیث

فِى الزِّنا سِتُّ خِصالٍ: ثَلاثٌ مِنها فِى الدُّنيا وَ ثلاثٌ فِى الآخِرَةِ، فَاَمّا الَّتى فِى الدُّنيا فَيَذهَبُ بِالبَهاءِ وَ يُعَجِّلُ الفَناءَ وَ يَقطَعُ الرِّزقَ وَ اَمّا الَّتى فِى الآخِرَةِ فَسوءُ الحِسابِ وَ سَخَطُ الرَّحمنِ وَ الخُلودُ فِى النّارِ ؛

زِنا، شش پيامد دارد: سه در دنيا و سه در آخرت. سه پيامد دنيايى اش اين است كه: آبرو را مى بَرد، مرگ را شتاب مى بخشد و روزى را مى بُرد و سه پيامد آخرتى اش: سختى حسابرسى، خشم خداى رحمان و ماندگارى در آتش است.

خصال، ص 321، ح 3

 

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حدیث

مَن اُلهِمَ الصِّدقَ فى كَلامِهِ وَ النصافَ مِن نَفسِهِ وَ بِرَّ والِدَيهِ وَ وَصلَ رَحِمِهِ، اُنسِى ءَ لَهُ فى اَجَلُهُ وَ وُسِّعَ عَلَيهِ فى رِزقِهِ وَ مُتِّعَ بِعَقلِهِ وَ لُـقِّنَ حُجَّتَهُ وَقتَ مُساءَلَتِهِ ؛

به هر كس، راستگويى در گفتار، انصاف در رفتار، نيكى به والدين و صله رحم الهام شود، اجلش به تأخير مى افتد، روزيش زياد مى گردد، از عقلش بهره مند مى شود و هنگام سئوال [مأموران الهى] پاسخ لازم به او تلقين مى گردد.

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حدیث

اِنَّ لِكُلِّ امرِىٍ ء رِزقا هُوَ يَتيهِ لا مَحالَةَ فَمَن رَضىَ بِهِ بورِكَ لَهُ فيهِ وَ وَسِعَهُ وَ مَن لَم يَرضَ بِهِ لَم يُبارَكَ لَهُ فيهِ وَ لَم يَسَعهُ اِنَّ الرِّزقَ لَيَطلُبُ الرَّجُلَ كَما يَطلُبُهُ اَجَلُهُ؛
هر كس روزى اى دارد كه حتما به او خواهد رسيد. پس هر كس به آن راضى شود، برايش پُر بركت خواهد شد و او را بس خواهد بود و هر كس به آن راضى نباشد، نه بركت خواهد يافت و نه او را بس خواهد بود. روزى در پى انسان است، آن گونه كه اجلش در پى اوست.

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


حدیث

باكِروا طَـلَبَ الرِّزقِ وَ الحَوائِجِ فَاِنَّ الغُدُوَّ بَرَكَةٌ وَ نَجاحٌ؛
در پى روزى و نيازها، سحر خيز باشيد؛ چرا كه حركت در آغاز روز، [مايه] بركت و پيروزى است.

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


من از تو



در دسترس بودنت دیگر برایم ارزش ندارد ….

اکنون نه مشترک هستی ؛


نه مورد نظر … !!!

 

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


امدی

چت روم 2روزه

آمدی ، چه صادقانه آمدی ، مرا عاشق کردی ...

آمدی ، چه عاشقانه آمدی ، مرا دیوانه کردی ...

چه زیبا آمدی و لحظه های پر از غم زندگی ام را عاشقانه کردی

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


قرعه کشی

قرعه  کشی تمام شد…
تو به اسم دیگری درآمدی…
تقدیر جای خود…
اما لااقل اسم مرا هم در کیسه ات می انداختی!::
::
بهار تمام شد‌ و میوه ها
رسیده اند
پَس تو کی می رسی
بی انصاف !
::
::
فکــر می کــردم
در قلب تــ ـــ ـــو
محکومم به حبــس ابد !
به یکبــاره جــا خــوردم…
وقـــتی
زندان بان برســـرم فریاد زد:
هــی..
تــو
آزادی!
.
و صـــدای گامهای غریبه ای که به سلـول من می آمـــد

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


Online User

:: موضوعات مرتبط: عکس، ،
:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


دل من

[تصویر: 50.gif]

ل من...

چه در دل من چه در سرتو

من از تو رسیدم به باور تو

تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو

بخاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم 

با تو  شوری در جان ، بی تو جانی ویران

از این  زخم پنهان ، می میرم

 نامت در من باران ، یادت در دل طوفان.....

 

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


دلم

دلم آنقدر خسته است که میخواهد

برود گوشه ای پشت به دنیا

زانوهایش را بغل کند و بگوید

خدایا من دیگر بازی نمیکنم...........

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


یا هو

می‌خوام فقط با یاد تو،

دفتر عشقُ وا کنم

به یاد تو ، با راه تو

به عاشقی فرار کنم

می‌خوام فقط عاشق باشم

عشق منم خدا باشه

عشق خدایی واسه ما

درمون هرچی آه باشه

خدای من، خدایِ خوب

تویی تمامِ حرف خوب

خدای من، ای مهربون

تویی پناه قلبمون.

خدای من، تو یاوری

خدای من، تو سروری

تویِ تمام زندگیم

تویی که تنها عشقمی.

                                                                                                       شعر از مریم سرود

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


عکس

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


تنهایی


اعتراف میکنم



این همه واژه را بیهوده هدر می دهم !



باور کن .!.!.!



یک نگاه من ...



جایگزین  تمام این واژه هاست ....

 

 

 

http://www.jazzaab.ir/upload/2/0.210602001315332165_jazzaab_ir.jpg

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


لطیفه

 نیشخنداز غضنفر می پرسن  : سخت ترین کار چیه ؟ میگه: نمک تو نمکدون ریختن. می گن: چرا ؟ می گه: چون سوراخ هاش خیلی ریزه!!

 

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


در خیال عشقت

 در خیال عشقت
چشمهایم را بسته ام ، تا تو را ببینم
ببینم که در کنارمی ، سرم بر روی شانه هایت است و تو فقط مال منی
حس کنم گرمای وجودت را ، فراموش کنم همه غم های دنیا را …
چشمهایم را بسته ام ، تا تو را در آغوش بگیرم ، تا همانجا در کنارت ، برایت بمیرم…
شاید تنها در خیالم با تو باشم و همیشه عاشق این خیالات باشم…
خیالی که لحظه به لحظه با من است ، همیشه و همه جا در کنار من است ، حسرت شده برایم این خیالات عاشقانه ، از خیال تو حتی یک لحظه هم خواب به چشمانم نیامده….
همیشه فکرم پیش تو است ، تو که میدانی دلم بدجور گرفتار تو است ، پس کجایی که آرامم کنی؟ خواهشی از قلب بی وفای تو دارم، هوای قلب تنهای مرا هم داشته باش….
بس که به خیال تو چشمهایم را بستم و به رویاها رفتم،دنیا را فراموش کرده ام ،دنیای من تو شده ای و رویاهایت ، حسرت شده برای یک بار هم، شنیدن صدای نفسهایت….
دلم در این هوای آلوده دلتنگی ، پر از غبار شده ، مدتی گذشته و هنوز این گرد و غبارها پاک نشده ، هر کسی می آید پیش خود میگوید شاید این دل حراج شده، اما کسی نمیداند که دلم یک عاشق سر به هوا شده…
دلی که عاشق است و عشقش در کنارش نیست ، دلی که لحظه به لحظه به خیال آمدن عشقش دیگر محکوم به انتظار نیست ….
چشمهایم را بسته ام ، تو نیامدی و من عاشقی دلشکسته ام…

منبع:daftareshghe.com

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


مون

  به آرزوی دیدنت تا خودآسمون میرم   ابرارو آتیش میزنم چشمای ماه و میگیرم

رو شونه‌های عطر تو خورشید و پر پر می‌کنم   میون پرسه‌های شب عشق تو باور می‌کنم

هنوز تو اینهٔ چشات شرم گل‌های مریمه     با تو حریم لحظه هام غرق نسیم و شبنمه

نگاه ناز تو مثل یه معبد مقدسه     تو که نباشی‌ عشق من دنیا به آخر میرسه

دستتو میگیرم  بمون، من بی‌ تو می‌میرم بمون!

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


چقدر سخت است منتظر کسی باشی

که هیچ وقت فکر آمدن نیست!!!

*************************

بذاز خيال كنم هنوز ترانه هامو مي شنوي

هنوز هوامو داري و هنوز صدامو مي شنوي

 بذار خيال كنم هنوز يه لحظه از نيازتم

 اگه تموم قصه مون  هنوز ترانه سازتم

بذار خيال كنم هنوز پر از تب وتاب مني

 روزا به فكر ديدنم شبا پر از خواب مني

 بذاز خيال كنم تو دل تنگيات

 غروب كه مي شه ياد من مي يفتي

 تويي كه قصه طلوع عشق

 گفتي و دوست دارم و نگفتي

 بذار خيال كنم منم اون كه دلت تنگ براش

 اوني كه وقتي تنهايي پر مي شي از خاطره هاش

 اون كه هنوز دوسش داري

 اون كه هنوز همنفس

 بذاز خيال كنم منم اوني كه بودنش بسه

 دوباره فال حافظ ودوباره توي فالمي

 بذار خيال كنم بذار اگر چه بي خيالمي

 بذاز خيال كنم تو دل تنگيات

 غروب كه مي شه ياد من مي يفتي

 تويي كه قصه طلوع عشق

 گفتي و دوست دارم و نگفتي

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


مرا

مرا ذره ذره درون قصه های خوش آب کردند

رویای بودن را برایم خواب دیدند

لحظه هایم را از من گرفتند

و در برابرش ساعت بی کوک روزگار را به من هدیه دادند

اشک را در چشمانم ستودند و خنده هایم را سرکوب کردند

فریاد را در سینه ام پنهان کردند و سکوت را از من ربودند

آزادی ام را در قفس معنا کردند

آری آن ها مرا محکوم به زندگی کردند

و هرگز از من نپرسیدند که غم هایت چیست؟

مرا به بند زندگی کشیدند و هرگز نپرسیدند که دردهایت چیست؟

نپرسیدند که سبب آنهمه اشک هایت کیست؟

آنها مرا محکوم به زندگی کردند و رفتند

رفتند تا بدانم که "هیچ کجا" همینجاست

که بفهمم"هیچ کس" ادمهایی هستند که شاید هم نیستند

تا بدانم زندگی این است...همین!

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


من از تو

من از تو دل نمي برم اگر چه از تو دلخورم


اگرچه گفته ای ترا به خاطرات بسپرم


 


هنوز هم خيال کن کنار تو نشسته ام


مني که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام


 


تو در سراب آينه شبانه خنده مي کنی


من شکست داده راخودت برنده مي کنی


 


نيامدی و سالها نظر به جاده دوختم


بيا ببين که بی تو من چه عاشقانه سوختم


 


رفيق روزهای خوب رفيق خوب روزها


هميشه ماندگار من هميشه در هنوزها


 


صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی


به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی

 

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


من از تو

من از تو دل نمي برم اگر چه از تو دلخورم


اگرچه گفته ای ترا به خاطرات بسپرم


 


هنوز هم خيال کن کنار تو نشسته ام


مني که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام


 


تو در سراب آينه شبانه خنده مي کنی


من شکست داده راخودت برنده مي کنی


 


نيامدی و سالها نظر به جاده دوختم


بيا ببين که بی تو من چه عاشقانه سوختم


 


رفيق روزهای خوب رفيق خوب روزها


هميشه ماندگار من هميشه در هنوزها


 


صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی


به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی

 

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


اضافی

اضافی...

چه زیبا گفت مترسک..
وقتی نمیشود به سمتت آمد
همین یک پا هم اضافی است.

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


خار


غنچه از خـــواب پــرید و گلی تازه به دنیـــا آمد


 

خار خنـــــــدید و بــــــه گل گفـــــــتت : سلام


 

و جوابــی نشنید ...خار رنجــید ولی هیچ نگفت


 

ساعتـی چند گذشت.. گل چه زیبا شده بود ...


دســـــــــــــت بی رحمــــــی آمــــد نزدیک ...


گل ســــــــراسیمه ز  وحـــــــشت افســرد ...


لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید


صبح فردا که رسیدخار با شبنمی از خـواب پرید


 گل صمیمانه بــــــــــــه او گفــــــت : سلام ...


 

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


یک جمله واسه کسی که دوستش داری بنویس؟؟؟

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


هوس

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


برای خودت زندگی کن

برای خودت زندگی کن ...

کسی که تو را ♥ " دوست " ♥ داشته باشد

با تو می ماند ...

برای داشتنت می جنگد ...

اما اگر دوستت نداشته باشد

به هر بهانه ای میرود !...

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


قمار زندگی

 

 

 

زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی
که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتنش را از بین میبرد

شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت
پس همیشه شاد باش

امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار
شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد

کسی را که امیدوار است هیچگاه ناامید نکن
شاید امید تنها دارائی او باشد

اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد
صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد

هیچ وقت به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم
به مشکل بگو من یه خدای بزرگ دارم

دوست داشتن بهترین شکل مالکیت
و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است

خوب گوش کردن را یاد بگیریم
گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند

وقتی از شادی به هوا میپری
مواظب باش کسی زمین رو از زیر پاهات نکشه

مهم بودن خوبه
ولی خوب بودن خیلی مهم تره

فراموش نکن قطاری که ار ریل خارج شده، ممکن است آزاد باشد
ولی راه به جائی نخواهد برد

میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان
یا بگوئی : خدا به خیر کنه، باز صبح شده
انتخاب با توست

اگر در کاری موفق شوی
دوستان دروغین و دشمنان واقعی بدست خواهی آورد

زندگی کتابی است پر ماجرا
هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش دور نینداز

مثل ساحل آرام باش
تا مثل دریا بی قرارت باشند

جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار
که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست

یک دوست وفادار تجسم حقیقی از جنس آسمانی هاست
که اگر پیدا کردی قدرش را بدان

فکر کردن به گذشته
مانند دویدن به دنبال باد است

باد همیشه می وزد
میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی، هم آسیاب بادی
تصمیم با توست

آدمی ساخته افکار خویش است
فردا همان خواهد شد که آنروز به آن می اندیشد

برای روزهای بارانی سایه بانی باید ساخت
برای روزهای پیری اندوخته ای باید داشت

برای آنان که مفهوم پرواز را نمیفهمند
هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی

فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست
دوست داشتن امری لحظه ایست
ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است

اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند
ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود

علف هرز چیه؟!
گیاهی که هنوز فوایدش کشف نشده
پس هرگز دنیا را بی ارزش حساب نکن

زنان هوشیارتر از آن هستند
که مردانگی خود را به همسران خود نشان بدهند
سعی کن اعتمادت از آنها سلب نشود

تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است
پس همیشه امید به روشنایی داشته باش

چه خوب می شد اگر، اطلاعات را با عقل اشتباه نمی گرفتیم و عشق را با هوس
و حلال را با حرام و دنیا را با عقبی و رحمان را با شیطان

بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا



Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


ساحل قلبت

 

 

 

ساحل قلبتو بسپار دست خدا، خدا خودش قشنگترین قایقشو برات میفرسته

  

بخششش را "بخش کن"...محبت را "پخش کن"...

غضب "پریشانی" است...نهایتش "پشیمانی" است...

"به طرف" گوش بده..."بی طرف" نظر بده...

شکیبایی... بر هر "دعوایی"،"دواست"...

هر چه "بضاعتمان" کمتراست..."قضاوتمان" بیشتر است...

وقتی "عصبانی" هستم..."لب به لبخند" نمی زنم!

با "خویشتنداری"..."خویشاوند داری"...

"بخشش"...پاک کن "رنجش"...

به "خشم"..."چشم" نگو...

در اینکه با هم "تفاوت داریم"... با هم "تفاهم داریم"!؟

موقع عصبانیت..."داد نزن" خود را "باد بزن"!

سوء تفاهم، "تیر خطایی" است...که از "گمان" رها می شود!

 

احتیاط کنید !
.
.
.
خاکی بودن آسفالت شدن را در پی دارد !!

 

خدا مرحم تمام دردهاست.هر چه عمق خراشهای وجودت بیشتر باشدخدا برای پر کردن ان بیشتر در وجودت جای میگیرد

 

«قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ»

«ارزش هر انسانی به اندازه­ی چیزی است که دوست می­دارد».

پازل دله یکی رابهم ریختن هنر نیست.
هروقت با تیکه های شکسته ی دله یه نفر یه پازل دله جدید براش ساختی
هنر کردی...

 درصد کمی از انسانها نود سال زندگی میکنند انها یکسال را نود بار تکرار میکنند.

 



Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


قصه من

کاغذ دیواری  های عاشقانه  -  www.pixnaz.ir

* این روزها دلم میخواهد خرمایی بخورم و فاتحه ای بخوانم برای روحم شادیش ارزانی آنهایی که رفتنش را آرزو داشتند..

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


زنی که خدا را در خواب دید

پیرزنی در خواب , خدا رو دید و به او گفت :

))خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ ((

خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .

پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.

رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.

سپس نشست و منتظر ماند.

چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .

پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .

پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد

پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.

نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.

این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .

پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت

نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .

این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .

پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.

شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .

پیرزن با ناراحتی گفت:

))خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟((

خدا جواب داد :

)) بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی ((

همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن

همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن

زمدینه تا به کعبه سر وپا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن

شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن

طلب گشایش کار ز کارساز کردن

پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن

گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن

به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن

ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن

به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد

که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن

به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد

که به روی نااميدي در بسته باز کردن

 

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


نیایش

خدایا!

 

در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهی میکشد...

 

مرا با نداشتن و نخواستن رویین تن کن...

 

"دکتر علی شریعتی"

 

خداوندا در این ماه مبارک و این ایام پر فضیلت که رو به انتها نهاده است,

 

همچنان از تو بهترینها آرامش می خواهم و ایمنی می طلبم...

 

خدا جونم من رو ببخش و کمکم کن,

 

ای مهربانترین مهربانان.

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


مناجات




مناجات با خدا

ای آنکه هر که به درگاهت دعا کند اجابت می کنی...

 

 

ای آنکه هر کس اطاعتت کند او را دوست می داری...

 

 

ای آنکه هر که را دوست داری به او نزدیک هستی...

 

 

ای آنکه هر کس از تو محافظت طلبد، او را حفظ و مراقبت می کنی...

 

 

ای آنکه در حق کسی که به تو امیدوار است، کرم میفرمایی...

 

 

ای آنکه درباره کسی که نافرمانیت کند، حلم می کنی...

 

 

ای آنکه در عین عظمت و بزرگی، رئوف و مهربانی...

 

 

ای آنکه در انجام حکمتت بزرگواری...

 

 

ای آنکه لطف و احسانت قدیم است...

 

 

ای آنکه به هرکس اراده و اشتیاق تو دارد، آگاهی...

 

 

ای خدایی که جز تو خدایی نیست...

 

 

به تو پناه آوردم...     به تو پناه آوردم...

 

 

                      ...ما را از آتش قهرت آزاد کن ای پروردگار من...

 

 

طاعات و عباداتتان قبول درگاه حق...

 

 

من را نیز از دعای خیرتان بی بهره نکنید...

 

 

" التماس دعا"

 

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


دعا

امام صادق عليه السلام:

عَلَيكُم بِالدُّعاءِ ، فَإِنَّكُم لاتَقَرَّبونَ إِلَى اللّه  بِمِثلِهِ ، وَلا تَترُكوا صَغيرَةً لِصِغَرِها أَن تَدعُوا بِها ، إِنَّ صاحِبَ الصِّغارِ هُوَ صاحِبُ الكِبارِ؛

شما را سفارش مى كنم به دعا كردن، زيرا با هيچ چيز به مانند دعا به خدا نزديك نمى شويد و دعا كردن براى هيچ امر كوچكى را، به خاطر كوچك بودنش رها نكنيد، زيرا حاجتهاى كوچك نيز به دست همان كسى است كه حاجتهاى بزرگ به دست اوست.

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


دعای طلب عافیت

امام کاظم (ع) در دعای خویش جهت طلب عافیت از خداوند این دعا را می خواند:
«اللهم عافنی من شر ما ینزل من السماء الی الارض و من شر ما یعرج فیها، و من شر ما ذرا فی الارض و ما یخرج منها»
«خدایا من از تو عافیت مسئلت دارم. عافیت نیکو عطایم کن و شکر بر عافیت و شکر بر شکر عافیت ارزانیم فرما.»
رسول اکرم (ص) در دعای خویش برای درخواست عافیت این دعا را می خواند:
«اسالک تمام العافیه»
«عافیت کامل عطایم فرما.»
سپس می فرمود:
عافیت کامل، همان رسیدن به بهشت است، و نجات از آتش.
دعا برای تهی نبودن زندگی از نان و مواد غذایی
رسول اکرم (ص) در مقام دعا، عرض می کرد:
«اللهم بارک لنا فی الخبر، و لا تفرق بیننا و بینه فلولا الخبز ما صمنا، و لا صلینا و لا ادینا ربنا، عزو جل»
« خدایا به نام ما برکت بده، و میان ما و آن جدایی میفکن زیرا اگر نان (ماده غذایی) نباشد، نه می توانیم روزه بگیریم، و نه نماز بخوانیم، و نه دیگر واجبات را انجام دهیم.

 

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


عاشقانه ترین دعا

یك روز كاملاً معمولى تحصیلى بود. به طرح درسم نگاه كردم و دیدم كاملاً براى تدریس آماده ام. اولین كارى كه باید مى كردم این بود كه مشق هاى بچه ها را كنترل كنم و ببینم تكالیفشان را كامل انجام داده اند یا نه.
هنگامى كه نزدیك تروى رسیدم، او با سر خمیده، دفتر مشقش را جلوى من گذاشت و دیدم كه تكالیفش را انجام نداده است. او سعى كرد خودش را پشت سر بغل دستیش پنهان كند كه من او را نبینم. طبیعى است كه من به تكالیف او نگاهى انداختم و گفتم: «تروى! این كامل نیست.»
او با نگاهى پر از التماس كه در عمرم در چهره كودكى ندیده بودم، نگاهم كرد و گفت: «دیشب نتونستم تمومش كنم، واسه این كه مامانم داره مى میره.»
هق هق گریه او ناگهان سكوت كلاس را شكست و همه شاگردان سرجایشان یخ زدند. چقدر خوب بود كه او كنار من نشسته بود. سرش را روى سینه ام گذاشتم و دستم را دور بدنش محكم حلقه كردم و او را در آغوش گرفتم. هیچ یك از بچه ها تردید نداشت كه تروى بشدت آزرده شده است، آن قدر شدید كه مى ترسیدم قلب كوچكش بشكند. صداى هق هق او در كلاس مى پیچید و بچه ها با چشم هاى پر از اشك و ساكت و صامت نشسته بودند و او را تماشا مى كردند. سكوت سرد صبحگاهى كلاس را فقط هق هق گریه هاى تروى بود كه مى شكست. من بدن كوچك تروى را به خود فشردم و یكى از بچه ها دوید تا جعبه دستمال كاغذى را بیاورد. احساس مى كردم بلوزم با اشك هاى گرانبهاى او خیس شده است. درمانده شده بودم و دانه هاى اشكم روى موهاى او مى ریخت.
سؤالى روبرویم قرار داشت: «براى بچه اى كه دارد مادرش را از دست مى دهد چه مى توانم بكنم » تنها فكرى كه به ذهنم رسید، این بود: «دوستش داشته باش... به او نشان بده كه برایت مهم است... با او گریه كن.» انگار ته زندگى كودكانه او داشت بالا مى آمد و من كار زیادى نمى توانستم برایش بكنم. اشك هایم را قورت دادم و به بچه هاى كلاس گفتم: «بیایید براى تروى و مادرش دعا كنیم.» دعایى از این پرشورتر و عاشقانه تر تا به حال به سوى آسمان ها نرفته است. پس از چند دقیقه، تروى نگاهم كرد و گفت: «انگار حالم خوبه.» او حسابى گریه كرده و دل خود را از زیر بار غم و اندوه رها كرده بود. آن روز بعدازظهر مادر تروى مرد. هنگامى كه براى تشییع جنازه او رفتم، تروى پیش دوید و به من خیر مقدم گفت. انگار مطمئن بود كه مى روم و منتظرم مانده بود. او خودش را در آغوش من انداخت و كمى آرام گرفت. انگار توانایى و شجاعت پیدا كرده بود و مرا به طرف تابوت راهنمایى كرد. در آنجا مى توانست به چهره مادرش نگاه كند و با چهره مرگ كه انگار هرگز نمى توانست اسرار آن را بفهمد روبه رو شود. شب هنگامى كه مى خواستم بخوابم از خداوند تشكر كردم كه به من این حس زیبا را داد كه طرح درسم را كنار بگذارم و دل شكسته یك كودك را با دل خود حمایت كنم.

Online User

:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


داستان

لوئیز رِدِن ، زنی بود با لباسهای كهنه و مندرس ، و نگاهی مغموم . وارد خواربار فروشی محله شد و با
فروتنی از صاحب مغازه خواست كمی خواروبار به او بدهد . به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی‌تواند كار كند و شش بچه‌شان بی غذا مانده‌اند جان لانگ هاوس ،صاحب مغازه ، با بی‌اعتنایی محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون كند .
زن نیازمند در حالی كه اصرار می‌كرد گفت : «آقا شما را به خدا به محض اینكه بتوانم پولتان را می‌آورم .»
جان گفت نسیه نمی‌دهد .مشتری دیگری كه كنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می‌شنید به مغازه دار گفت : «ببین این خانم چه می‌خواهد? خرید این خانم با من .»
خواربار فروش گفت :لازم نیست خودم می‌دهم لیست خریدت كو ؟
لوئیز گفت : اینجاست .
- « لیست ‌ات را بگذار روی ترازو به اندازه ی وزنش هر چه خواستی ببر . » !!
لوئیز با خجالت یك لحظه مكث كرد، از كیفش تكه كاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی كفه ترازو گذاشت . همه با تعجب دیدند كفه ی ترازو پایین رفت .
خواربارفروش باورش نمی‌شد .
مشتری از سر رضایت خندید .
مغازه‌دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در كفه ی دیگر ترازو كرد كفه ی ترازو برابر نشد ، آن قدر چیز گذاشت تا كفه‌ها برابر شدند .
در این وقت ، خواربار فروش با تعجب و دل‌خوری تكه كاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است .

كاغذ لیست خرید نبود ، دعای زن بود كه نوشته بود

« ای خدای عزیزم تو از نیاز من با خبری ، خودت آن را برآورده كن »
************************
فقط اوست كه می‌داند وزن دعای پاك و خالص چقدر است .

« بر گرفته از كتاب لبخند خدا »

 

Online User

:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه، ،
:: برچسب‌ها: حرف دل سمیرات,
نويسنده : عبدالنبی سمیرات


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 48 صفحه بعد